کودکی در من است
گاه نشسته،با زانوهایی جمع شده و دست هایی چفت شده به دورش
گاه خوابیده، با پاهایی جمع شده توی شکمش
کودکی در من چنبره زده است .. غمگینِ غمگین ِ غمگین که هیچ آب نباتی خوشحالش نمیکند.
کودکی در من است
گاه نشسته،با زانوهایی جمع شده و دست هایی چفت شده به دورش
گاه خوابیده، با پاهایی جمع شده توی شکمش
کودکی در من چنبره زده است .. غمگینِ غمگین ِ غمگین که هیچ آب نباتی خوشحالش نمیکند.
آدم خیلی وقت ها متوجه تاثیر مطالعه در کلامش نمی شود..مثل خوراکی های مقوی و تاثیرشان بر بدن! تا اینکه دیگران با گفتنِ جملاتی مثل «قشنگ از حرفات معلومه اهل کتاب خوندنی» یا «الان جاشه مثل تو از اون کلمه های کتابی استفاده کنم»یا وقتی همکارتان توی راهرو شما را صدا می کند و می گوید:«اون حرفایی که توی گروه نوشتی خیلی خوب بود. باخودم گفتم آدم چقد باید کتاب خونده باشه که اینطوری بتونه حرف بزنه.من تحسینتون می کنم»..شنیدن این جمله ها باعث میشود دریابید کتاب خواندن چقدر در شما مؤثر بوده و شما خبر نداشته اید.
حالا وقتی یکی به شما می گوید چرا اینقدر به آدم ها بدبینی.. چقدر به آدم ها مشکوکی..چقدر دیر اعتماد می کنی..چقدر سخت آدم ها را باور می کنی.. و یا برعکسشان را ، آن وقت باید بگردید توی رابطه هایتان. توی آدم های زندگی تان..که چطور وارد زندگی تان شده اند .. توی رابطه چطور بوده اند و در نهایت چطور از زندگی تان رفته اند .. همانطور که کتاب خواندن روی کلام و رفتار و نگرش شما تاثیر دارد ، همان قدر آدم ها و رابطه ها هم روی باورها و رفتارهایتان موثرند . تاثیراتی که از آن بی خبرید
آدم ها مجموعه ای از کارهای نیک و بدند..که گاهی این مجموعه به یک سمت سنگین تر میشود. این موضوع راجع به سیاستمداران مهم تر است چرا که هر عمل، تصمیم و فکرشان گستره ی بزرگی از آدم ها را در بر میگیرد و زندگی خیلی ها را تحت تاثیر قرار میدهد..این است که اگر اعمال بدشان سنگین تر است (و اگر آن دنیایی وجود داشته باشد) فقط خود خداست که می تواند به دادشان برسد..اگر هم اعمال خوبشان سنگین تر است که خوشا به حالشان.
دلواپس:
(دِ پَ) (ص مر.) (عا.) 1 - نگران ، آشفته . 2 - چشم به راه . 3- کنایه از افرادی که برای جلوگیری از برگزار شدن مسابقه ی فوتبال در روز تاسوعا راهپیمایی کرده و خود را جر واجر مینمایند ولی دربرابر خبرِ تجاوز قاری قرآن به عده ای از نوجوانان و کودکان، هیچ عکس العملی نشان نداده و لال مانی میگیرند.با سازش نشسته بود یک گوشه..اول من بودم که دیدمش..اول من بودم که ازش خوشم آمد .. اول من بودم که پیش قدم شده، بالای سرش ایستاده و گفته بودم "معلومه نوازنده ی خوبی هستید، بنظرم خیلی طول بکشه تا منم مثل شما بزنم". هنوز حتی سرش را بلند نکرده بود که جمله ی بعدی از نا کجا آباد ِ ذهن غلطیده بود روی زبانم "می آیید قدم بزنیم؟" دست از جا به جا کردن ساز کشیده بود، سرش را بلند کرده، قدری روی چهره ام مکث و بعد خیلی جدی گفته بود : "به شرطی که موهاتو افشون نکنی ، منو پریشون نکنی" .. چتری هایم را یک کمی سرانده بودم زیر روسری و با مخلوطی از خنده و خجالت گفته بودم :"نه من حواسم ضرب تر از این حرف هاست، اینا رو نگاه کنید (و دسته ی موهای بافته ام را گرفته بودم بالا )برای همین موهام رو بافتم."
قدم زده بودیم .. گفته بود "ساز است و رقص .. رقص می دانی؟" گفته بودم "می دانم .. و ساز اگر ساز ِ تو باشد، می رقصم..با ساز تو می رقصم ".. که بعد چرخیده و رقصیده بودم .. که باد پیچیده بود لای موهام .. که بافت ِموها باز .. که موها افشان و افشان .. که من همچنان چرخ و چرخ و چرخ ...
پس از آن بود که دیدم دارد می رود .. پریشان می رود ..
باید 4500 به من پس می داد. داشتن پول خرد جزو ملزومات شغلِ رانندگی ست.با اخم و تخم و نه و نوچ از بین یک دسته اسکناس، دو تا دو هزاری بیرون کشید و با لحن طلبکارانه ای گفت: تازه این ها را هم بدهم به شما چیزی برایم باقی نمی ماند!! پول را گرفتم و برای پانصد باقی مانده چانه نزدم.حالا همش دارم به این فکر میکنم که ما در سطح ها و ابعادِ کوچک هم عذرخواهی بلد نیستیم چه رسد به سطح های مدیریتی و ابعادِ بزرگ!
بک عده این چند روز مدام شکوه می کنند که چرا اجازه ندادند حبیب ِ خواننده در قطعه ی هنرمندان دفن شود. به نظر من داشتن چنین توقعی از جمهوری اسلامی خارج از ماهیت این حکومت است .. مثل این است که از تمساح بخواهید تمساح نباشد .
امروز دوباره یاد حرف راننده تاکسی ای افتادم که خیلی وقت پیش به من گفته بود: افتادیم به جون ِ همدیگه! کاری کردند که دیگه داریم از جیب همدیگه دزدی می کنیم!