با سازش نشسته بود یک گوشه..اول من بودم که دیدمش..اول من بودم که ازش خوشم آمد .. اول من بودم که پیش قدم شده، بالای سرش ایستاده و گفته بودم "معلومه نوازنده ی خوبی هستید، بنظرم خیلی طول بکشه تا منم مثل شما بزنم". هنوز حتی سرش را بلند نکرده بود که جمله ی بعدی از نا کجا آباد ِ ذهن غلطیده بود روی زبانم "می آیید قدم بزنیم؟" دست از جا به جا کردن ساز کشیده بود، سرش را بلند کرده، قدری روی چهره ام مکث و بعد خیلی جدی گفته بود : "به شرطی که موهاتو افشون نکنی ، منو پریشون نکنی" .. چتری هایم را یک کمی سرانده بودم زیر روسری و با مخلوطی از خنده و خجالت گفته بودم :"نه من حواسم ضرب تر از این حرف هاست، اینا رو نگاه کنید (و دسته ی موهای بافته ام را گرفته بودم بالا )برای همین موهام رو بافتم."

قدم زده بودیم .. گفته بود "ساز است و رقص .. رقص می دانی؟" گفته بودم "می دانم .. و ساز اگر ساز ِ تو باشد، می رقصم..با ساز تو می رقصم ".. که بعد چرخیده و رقصیده بودم .. که باد پیچیده بود لای موهام .. که بافت ِموها باز .. که موها افشان و افشان .. که من همچنان چرخ و چرخ و چرخ ...

پس از آن بود که دیدم دارد می رود .. پریشان می رود ..