ببین سید من به خودشم گفتم .. گفتم حاضرم توی چادر باهاش زندگی کنم ، روی زیلو ، توی بیابون .. بهش گفتم هیچ کاری هم نمی خوام برام بکنه ، خودم کار می کنم خرج این دو تا بچه رو درمیارم ، حتی نیاز نیست خرج مریضیشونم بده ، فقط از این کاراش دست برداره ، سید من دیگه چیکار باید بکنم که ....


پیچیدم توی کوچه و باد بیش از این صدای زن تلفن به دست را به گوش من نرساند .